هر تپش قلب فریادیست از گذشتن و هر نفس گامیست به سوی مقصد
قافله ی عمر در حرکت است و آنچه در جاده ی زندگی می ماند ، ایمان است و عبادت و ایثار...
آنانی که دیروز از این جاده گذشتند ، ضربان قلب خویش را می شنیدند ، گام هایشان را می شمردند ؛ با هر تپش ذکری و با هر گامی، تفکری در هستی که "مِن أین و الی أین؟ "
همسفر . . . !
امروز من و تو مسافر همین جاده ایم ، جاده ای که قبل از من و تو مسافران قبیله ی آفتاب از آن گذشتند
آنانی که از کثرت به وحدت رسیدند
چون آنچه از دنیا برداشته بودند یکی بود و آنچه می خواستند یکی. . .
تپش قلبمان را گوش کنیم ، قدم جا پای مسافران دیروز بگذاریم...
این وبلاگ را تقدیم میکنم به شهدای گرانقدر
باشد تا با همراهی هم ؛ خاطرات شهیدان را زنده نگه داریم
ادامه...
قمقمه اش هنوز آب داشت... اما نمـــی خورد... از این سر کانال تا آن سرش می رفت و می آمد لب های بچه ها را با آب قمقمه اش ترمی کرد.... ریگ گذاشته بود توی دهنش که خشک نشود و به هم نچسبد... خدایا مرگ ما را شهادت در راه خودت قرار بده